هضمِ غرورم شده موعظه ی سخت تو
که زخمِ راهو داری که زخمیه بختِ تو !
هضم غرورم شده که مهلتِ بوسه نیست !
که مهلتِ نجاتِ قلبی که می پوسه نیست
دل بده تا رو کنم یقینِ بیزارمو
به اعتقادِ تلخت جرأتِ انکارمو
لحظه ی آخر نکُش فرصتِ اعتمادو
آخرِ کوچه وا نیست بشنو نفیرِ بادو
تلخه غرورِ کوهو به قلبِ چشمه دادن
یا رقصِ بادبادک رو به نرده های آهن
تلخه نبردِ آخر وقتی که بازنده ای
وقتی خداتو کُشتن اما هنوز بنده ای !
دل بده آسمونم هنوز زبونِ شب نیست
هنوز یه مشتِ بسته س یه بغضِ بی غضب نیست
نه نفرتم گلایه س نه رو صلیبِ خوابم
می خوام تو خوابِ خورشید حضورمو بتابم